آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

آتنا جون و واکسنننننننن

سلام عشقم مامان قربونت بشه الهییییییییییییییییییییییییییی بمیرم برات دیروز باید واکسن چهار ماهگیت زده می شد ومن بخاطر اینکه بهتر بهت رسیدکی کنم و هواسم بهت باشه که خدایی نکرده تب نکنی گذاشتم امروز ببرم بزنی آخه خاله جون رفتن خونه دایی البته دایی جون زندایی جون زحمت کشیدن وبه مناسبت چهارمین ماهگرد شما همه رو واسه شام دعوت کردن خاله جون هم با یک تراول پنجاه هزارتومانی و یک جعبه شیرینی چهارمین ماهگرد تو تبریک گفتن و خوشحال هستن از اینکه شما پیش ما هستید بابا جون هم یک بلوزوشلوار قشنگ واست گرفته عکسش رو برات میذارم امروز دوشنبه مورخ 91/8/29 ...
30 آبان 1391

صدوبیست روز گذشت

سلام دلبر مامان سلام هلوی قشنگم سلام هستی مامان وبابا داری خانم می شی وبزرگ ومن هم با بزرگ شدنت جون می گیرم فرشته قشنگم دخترم آتنا جون چهار ماهگیت مبارک گلم مامان خیلی خوشحال که داری بزرگ می شی خانم مامان من وبابا جون مهدی روزی هزار مرتبه خدارو شاکریم واسه بودنت واسه لمس کردنت واسه احساس قشنگ مامان وبابا بودن گلم آتنا جان تو این ماه با صدای بلند می خندی ویک کاری دیگه اینکه با دستهات بازی می کنی واما سومین شیرین کاری هات احساس می کنم می خوای مامان بگی وقتی گریه می کنی می گی ما ومن هم یه دنیا عشق می کنم خاله مهین جون هنوز هستن امشب شب دوم خونه دایی جون رف...
29 آبان 1391

برات قصه می گم تا که بخوابی

برات قصه میگم تا که بخوابی دیگه اشکی نریز نکن بیتابی میگم حکایت بره و گرگه برات میگم که دنیا چه بزرگه بخواب ای کودک من گریه بسه از اشکای تو این قلبم شکسته نذار مروارید چشمات حروم شه لا لایی میخونم تا شب تموم شه لا لایی کن لالایی کن لالایی تویی که پاکترین خلق خدایی لالایی کن گل ناز قشنگم ملوس کوچیک مستو ملنگم لالایی کن بخواب بابا بیداره گل بوسه روی دستات میکاره لالایی کن بخواب ای نور چشما با تورنگ خوشی میگیره دنیا تا خواب ببینه شاهزاده قصه به روی اسب بالداری نشسته تو را میبره رو ابرای آبی تا رو ابرا به ارومی بخوابی لا لایی کن لالایی کن لالایی تویی که پاکترین خلق خدایی لالایی کن گل ناز قشن...
16 آبان 1391

مادرانه

سلام مامان جون سلام عشقم سلام آتناجون مامان قربونت بشه الهی فدای خندهات بشم که یاد گرفتی بلند بخندی توشیرینی مثل عسل تونباتی شکلاتی خلاصه خیلی شیرینی مامان قربونت بشه آتنا دیروز خوابیده بودی من هم روبرت کنار بخاری واساده بودم گرم بشم یه دفعه به خودم آمدم تو دخترمی ؟من مادر تو هستم ؟نه ماه تو توی شکمم بودی؟ لگدهای تو بود که دل قلبم رو نوازش می کرد ومن هم کلی قربونت می شدم ؟ آتنا جون وقتی با زبون بی زبونی داد میزنی ومی خوای حرف بزنی قلبم می لرزه واسه اون روزی که بهم بگی مامان بگی مامان تا درک کنم من من مادرم تا بفهمم اگر لذت داشتن مادر رو نداشتم حالا خودم مادرم ودارم مادر...
16 آبان 1391

خوابیده گلم

لالایی ماه و مهتابه لالایی مونس خوابه لالایی قصه ی گل هاس پر از آفتاب پر از آبه لالایی رسم و آیینه لالایی شعر شیرینه روون و صاف و ساده زلال مثل آیینه لالایی گرمی خونه لالایی قوت جونه لالایی میگه:یک شب هم کسی تنها نمی مونه لالایی آسمون داره گل و رنگین کمون داره توی چشمون درویشش نگاهی مهربون داره لالایی های ما ماهه بدون ناله و آهه بخون لالایی و خوش باش که عمر غصه کوتاهه ...
16 آبان 1391

پیوندی عاشقانه ومیوه ای دل چسب

* * * * * * * آسمـان هـم کـه بـاشی بـغلت خـواهــم کـرد … فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد … پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟… تقدیم به تک واژه زندگیم مهدی جان سلام هم به شما همسر مهربانم و هم به شما دختر ناز و خواستنی من عسل مامان این پست خیلی واسه من عزیز آخه روز پیدا شدن یک صقف و روزهای شیرنی که من در پیش دارم لحظه های که می خواد جسم تو در وجود من نقش ببند و برمن کلمه مادر نهاده بشه امروز به سال خورشیدی اولین سالگرد ازدواج من وپدرت من ازاینهمه خوشبختی خوشحالم...
15 آبان 1391

سالگرد ازدواج من وبابا

سلام آتنا جون روز عید قربان به سال قمری اولین سالگرد ازدواج من وبابا مهدی هستش روزی که صاحب سقف شدیم صاحب یک زندگی مشترک و دور از همه ی داشته ها ونداشته ها حالا مهدی شد همه ی کسم مادرو پدر وخواهر وبرادر این متن کارت عروسیمونه بنام حضرت دوست خدایا به هرآنکه دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن برتر است وبه هر آنکه دوس تر میداری بچشان که دوست داشتن از عشق هم برتر است عشق مامان این کارت عروسی من و بابا جونه ...
14 آبان 1391

قصه زندگی من

این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت ! این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق ! به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟ سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟ چه زیباست لحظه ای که من به سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود ! چه زیباست لحظه ای که سر نوشت با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد! چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما ! این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم .... و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود ! آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟ سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد ؟ ...
14 آبان 1391

دل تنگم دل گیرم

بیا ای غم بیا ای مونس شب های تار من که امشب از تو همدردی و همکاری دلم خواهد برنجان و بنالان بگریان و بسوزانم که سوز و اشک و آه و ناله و زاری دلم خواهد ...
9 آبان 1391

دلتنگ مادرم

زرد است كه لبريز حقايق شده استتلــــخ است كه با درد موافق شده است شاعــــــــــر نشدى و گرنه ميفهميدى پاييز بهارى است كه عاشق شده است ........................... اى عشق مدد كن كه به سامان برسيم چون مزرعه تشنه به پايان برسيم يـــا من برســــم بــه يـــار يا يــــار به مـن يا هــر دو بميريم و به پايان برسيم ........................... ...
9 آبان 1391